آریا جونیآریا جونی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
یکی شدن مامان وبابایکی شدن مامان وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
تولد بابا جونیتولد بابا جونی، تا این لحظه: 43 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
تولد مامانیتولد مامانی، تا این لحظه: 32 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

در مورد آقا آریا صفری

مکالمات پدر پسر

مکالمات پدروپسر;-) پدردرحال بازی باپسر :پدرتو در میارم  پسردرجواب پدر:پسرتو در میارم دیشب پسر در حال دیدن برنامه مورد علاقه ناگهان پدر شروع میکند به خواندن آهنگ مورد علاقه  پسر :بابا اوه  پدر : احساسات منو چرا کور میکنی پسر :ها چی گفتی بابا   و ماهم در مقابل حرکاتشان ...
27 مرداد 1393

عکسها این چند روزه

  پسر گلم سه شنبه 21/05/93 عروسی خاله بهاره (دختر عمه مامان ) بودش وما به همراه پدر جون ومادر جون به عروسی رفتیم جشن رامسربود  توی یه باغ نزدیک خونه گرفته بودن و شما خیلی پسر خوب و آقایی بودی وساعت 10 شب تو مجلس خوابت برد میون این همه سر و صدا فدات بشم این عکسها هم فردای همون روز تو پارک نزدیک خونه مادر جون اینا گرفته شده من وخاله جون شما رو بردیم پارک که بهت خیلی خوش گذشت و یه دوست خوب هم پیدا کردی .آقا ماهان گل گلاب که بعد متوجه شدم که پسر یکی از معلمهای عزیز دوران دبیرستان مامانی بود (پسر خانم شجاعی دبیر ریاضی ) یاد ایام بخیر اینجام بعد از پارک گفتی منو ببرین دریا نز...
26 مرداد 1393

هشتمین سالروز ازدواج

خوشبختی من در بودن باتو است و روز رسیدن به تو تقدیر خوشبختی من است تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی زیباترین گلهای دنیا تقدیم به تو ، بهترین عشق دنیا روز یکی شدنمان را از صمیم قلب تبریک میگویم عشق را با تو تجربه کردم، امید به زندگی را در تو آموختم ، محبت را در قلب تو یافتم با هر تپش قلبم میگویم دوستت دارم و چشمان همیشه عاشقم در انتظار توست هشتمین سالگرد ازدواجمان مبارک 1385/05/21 ...
20 مرداد 1393

مامانی من خیلی آقاهستما

گل پسرم عزیزم دورت بگردم من الهی چند روز پیش تو مغازه بودیم شما پشت سیستم خودت طبق معمول داشتی برنامه کودک آقا خرسی رو میدیدی یه کی از همسایه ها از جلوی در رد میشد شما بلند سلام گفتین و براش دست بلند کردین . بعد برگشتی به من میگی من خیلی آقا هستما سلام میگم ، ظرفها رو جمع میکنم ،پیته رو جمع میکنم (پیته به زبان شمالی یعنی دستمال ، سفره پا کن )من آقاهما .الهی قربونت بشم من که بهم کلی تو ظرف گذاشتن و جمع کردن کمک میکنی .   هر وقت که بابایی رو بغل میکنی و میبوسیش زودی میای همون کارهایی رو که برای بابایی انجام دادی واسه منم انجام میدی که یه وقت بهم بر نخوره یا بلعکس . بعد میگی مامان رو دوست دارم ، بابا رو دوست دارم ، مامان بزر...
20 مرداد 1393

اولین کاردستی آریا جونی

پسری امروزکه تو پیشم تو مغازه بودی کلی حوصله ات سر رفته بود منم تصمیم گرفتم با هم یه بازی بکنیم  به این نتیجه رسیدیم که کاردستی درست کنیم کشو میز رو کشیدم دیدم که یه بسته کبریت وچسب آبکی دارم وکمی هم گیاه خشک از بیرون چیدم وبا کاغذ A4با کمک خودت این کاردستی رو درست کردیم کلی ذوق زده شده بودی ...
15 مرداد 1393

دست به یکی شدن پدروپسر

توی ماه رمضون بود دم ظهر که مامانی خواب بودم که شما و بابا جونی دست به یکی کردین که به شما گل پسر خوش بگذره  ودور از چشمان من یه سطل پر ماسه از بیرون برات آورد وتو بااون شنها چه کارهایی که نکردی. اینم از آثارش جایی نبود که شنی نباشه من وقتی بااین صحنه مواجه شدم ...
7 مرداد 1393

عید برهمگی مبارک

    همیشه وقتی مهمونی ها تموم میشه، حس غریبی دارم… چه برسه به این دفعه که مهمونی خدا داره تموم میشه… خدایا خیلی سعی کردم قدر این مهمونی رو بدونم ولی بازم احساس می کنم نتونستم… یعنی سال بعد هم ما رو دعوت می کنی؟ عید همگی مبارک   ...
7 مرداد 1393